خیر، تمام اعمال ناپسند صرفاً از روی جهل نیستند. قرآن کریم نشان میدهد که بسیاری از خطاها ناشی از غرور، انکار آگاهانه، پیروی از هوای نفس، و غفلت عمدی هستند، علاوه بر مواردی که ریشه در ناآگاهی دارند.
در پاسخ به این سوال که آیا تمام اعمال ناپسند از روی جهل است، باید گفت که دیدگاه قرآن کریم در این باره بسیار جامع و عمیق است و صرفاً به «جهل» به عنوان یگانه عامل ارتکاب اعمال ناپسند بسنده نمیکند. اگرچه جهل و ناآگاهی یکی از عوامل مهمی است که انسان را به خطا میاندازد، اما قرآن کریم ریشههای دیگری را نیز برای اعمال ناشایست معرفی میکند که عمدی، آگاهانه و ناشی از انتخابهای غلط انسانی هستند. بنابراین، پاسخ قاطعانه این است که خیر، تمام اعمال ناپسند صرفاً از روی جهل نیستند. یکی از مواردی که قرآن به آن اشاره میکند، انجام اعمال ناپسند «بِجَهالَةٍ» است. این نوع جهل، میتواند به معنای ناآگاهی از پیامدها، عدم درک عمیق ماهیت گناه، یا حتی عدم دسترسی به حقیقت و راهنمایی الهی باشد. در چنین مواردی، خداوند متعال رحمت و مغفرت خود را شامل حال کسانی میداند که از روی ناآگاهی مرتکب خطا شدهاند و سپس توبه میکنند. آیه 17 سوره نساء میفرماید: «إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهَالَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِن قَرِيبٍ أُولَٰئِكَ يَتُوبُ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَكَانَ اللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمًا» (توبه فقط برای کسانی است که از روی نادانی کار بدی انجام میدهند، سپس به زودی توبه میکنند؛ خداوند توبه اینان را میپذیرد و خداوند دانای حکیم است). این آیه نشان میدهد که نوعی از گناه هست که ریشه در ناآگاهی دارد و راه توبه برای آن باز است. همچنین در داستان حضرت یوسف (ع)، برادرانش وقتی مورد عتاب قرار میگیرند، حضرت یوسف به آنان میفرماید: «قَالَ هَلْ عَلِمْتُم مَّا فَعَلْتُم بِيُوسُفَ وَأَخِيهِ إِذْ أَنتُمْ جَاهِلُونَ» (گفت: آیا میدانید با یوسف و برادرش چه کردید، در آن هنگام که جاهل بودید؟). این اشاره به ناآگاهی یا نپختگی در آن زمان است، که به نوعی جهل اخلاقی یا عاطفی منجر به خطای بزرگ شده بود. در این موارد، جهل به معنای عدم بصیرت کافی، عدم درک عمیق عواقب، یا حتی عدم خودداری از روی هیجانات ناپخته و نسنجیده است. اما قرآن کریم به وضوح نشان میدهد که بسیاری از اعمال ناپسند، ریشه در جهل به معنای ناآگاهی مطلق ندارند، بلکه ناشی از انتخابهای آگاهانه و ارادی انسان هستند. این انتخابها ممکن است از عوامل زیر سرچشمه بگیرند: 1. **کبر و استکبار (غرور و تکبر):** یکی از بارزترین نمونههای اعمال ناپسند که از جهل ناشی نمیشود، تکبر است. ابلیس (شیطان) با وجود علم و شناخت کامل خداوند و فرمان او، از روی تکبر و غرور از سجده بر آدم خودداری کرد. قرآن میفرماید: «وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَىٰ وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ» (و [یاد کن] هنگامی را که به فرشتگان گفتیم: «آدم را سجده کنید!» پس [همه] سجده کردند، جز ابلیس که سر باز زد و تکبر ورزید و از کافران شد). ابلیس از روی علم و آگاهی نسبت به برتری آدم استکبار ورزید، نه از روی جهل. این نشان میدهد که فرد ممکن است حقیقت را بداند اما به دلیل خودبزرگبینی آن را رد کند. 2. **کفر و عناد (انکار آگاهانه):** بسیاری از افراد، حقایق را میدانند و حتی در قلبشان به آن یقین دارند، اما به دلیل منافع دنیوی، ترس از دست دادن قدرت و موقعیت، یا صرفاً سرکشی و عناد، آن را انکار میکنند. فرعون و قومش نمونه بارزی از این گروه هستند. قرآن درباره آنها میفرماید: «وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ» (و آن [معجزات] را از روی ستم و برتریجویی انکار کردند، در حالی که دلهایشان به آنها یقین داشت. پس بنگر عاقبت مفسدان چگونه بود!). این آیه به صراحت بیان میکند که انکار آنها از روی جهل نبود، بلکه با وجود یقین قلبی، از روی ظلم و برتریجویی صورت گرفت. 3. **پیروی از هوای نفس و شهوات:** انسان گاهی اوقات با وجود آگاهی به خوب و بد، راه خطا را به دلیل پیروی از امیال نفسانی، لذتهای زودگذر یا طمع به مال دنیا انتخاب میکند. این انتخاب، کاملاً آگاهانه است و نه از روی جهل. خداوند بارها در قرآن انسان را از پیروی هوای نفس باز میدارد و آن را عامل گمراهی میشمارد. 4. **ظلم و تعدی:** اعمال ظالمانه و ستم بر دیگران، غالباً از روی جهل نیست، بلکه ناشی از خودخواهی، طمع، یا میل به قدرت و استثمار است. این افراد با آگاهی به ناروا بودن عملشان، دست به ظلم میزنند. 5. **غفلت (بیتوجهی عمدی):** نوعی از بیتوجهی و سهلانگاری است که با وجود داشتن فرصت تفکر و تعقل، فرد خود را به بیخبری میزند. قرآن کریم درباره برخی میفرماید: «وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِّنَ الْجِنِّ وَالْإِنسِ ۖ لَهُمْ قُلُوبٌ لَّا يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لَّا يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَّا يَسْمَعُونَ بِهَا ۚ أُولَٰئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ ۚ أُولَٰئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ» (و همانا بسیاری از جن و انس را برای جهنم آفریدیم؛ دلهایی دارند که با آن نمیفهمند، و چشمانی دارند که با آن نمیبینند، و گوشهایی دارند که با آن نمیشنوند. آنان همچون چهارپایانند، بلکه گمراهترند؛ آنان همان غافلانند). این آیه نشان میدهد که آنان ابزار درک (قلب، چشم، گوش) را دارند، اما از آنها استفاده نمیکنند، که این یک انتخاب و حالت غفلت آگاهانه است، نه جهل مطلق. بنابراین، قرآن کریم در زمینه مسئولیتپذیری انسان، بر اختیار و انتخاب او تأکید فراوان دارد. ارسال پیامبران، نزول کتب آسمانی، و قرار دادن نشانهها در هستی، همه برای زدودن جهل و تکمیل حجت بر انسان است. پس از اتمام حجت، انسان مسئول اعمال خود است و انتخاب او در مسیر درست یا غلط، آگاهانه صورت میگیرد. مجازات و پاداش اخروی نیز بر همین اساس بنا نهاده شده است؛ پاداش برای کسانی است که با آگاهی به حق عمل کردهاند و عقاب برای کسانی که با وجود علم و آگاهی، راه عناد و تکبر و هوای نفس را برگزیدهاند. این دیدگاه، نظام عدل الهی را به شکلی عادلانه و منطقی تبیین میکند. اگر همه اعمال از روی جهل بود، مسئولیت فردی و مفهوم پاداش و عذاب معنای حقیقی خود را از دست میداد. لذا، هرچند آموزش و آگاهیبخشی میتواند بسیاری از خطاها را کاهش دهد، اما تنها با شناخت عوامل عمیقتر مانند تکبر، عناد، و پیروی از هوای نفس است که میتوان ریشههای واقعی اعمال ناپسند را درک و با آنها مقابله کرد. این دیدگاه قرآنی، انسان را به تفکر عمیقتر در انگیزههای درونی خود و انتخاب مسئولانه دعوت میکند.
توبه فقط برای کسانی است که از روی نادانی کار بدی انجام میدهند، سپس به زودی توبه میکنند؛ خداوند توبه اینان را میپذیرد و خداوند دانای حکیم است.
و [یاد کن] هنگامی را که به فرشتگان گفتیم: «آدم را سجده کنید!» پس [همه] سجده کردند، جز ابلیس که سر باز زد و تکبر ورزید و از کافران شد.
و آن [معجزات] را از روی ستم و برتریجویی انکار کردند، در حالی که دلهایشان به آنها یقین داشت. پس بنگر عاقبت مفسدان چگونه بود!
در گلستان سعدی آمده است که پادشاهی ثروتمند و مغرور، همواره به دانش و ثروت خود میبالید و فقرا و کمدانان را تحقیر میکرد. روزی او به بیماری سختی دچار شد و طبیبان فراوانی برای معالجهاش آمدند. هر طبیبی نسخهای تجویز میکرد، اما پادشاه به دلیل غرور و اعتقاد به هوش برتر خویش، از پذیرش هر نوع نصیحتی سر باز میزد. او استدلالهای طبیبان را با دانش ناقص خود نقد میکرد و هرگز داروهایشان را مصرف نمیکرد. در همان شهر، مردی فقیر و بیادعا نیز بیمار شد. او که نه علمی داشت و نه غروری، با تواضع به نصیحت یک طبیب گمنام عمل کرد و با امید به بهبود، داروی او را مصرف نمود. زمان گذشت و مرد فقیر به لطف خدا و عمل به نصیحت، سلامتیاش را بازیافت، در حالی که پادشاه مغرور، با وجود تمام دانش ظاهری و امکاناتش، به دلیل استکبار و عدم پذیرش حقیقت، در بستر بیماری باقی ماند و سرانجام جان باخت. این حکایت نشان میدهد که نه هر خطا از جهل است و نه هر علم به سعادت میانجامد؛ گاهی کبر و عدم تواضع در برابر حقیقت، خود بزرگترین جهالت است و انسان را به ورطه نابودی میکشد، حتی اگر ظاهراً دانشمند باشد.