قرآن کریم عامل اصلی سقوط اقوام گذشته را در کفر، شرک، ظلم، فساد اخلاقی، استکبار، ناسپاسی نعمتها و اسراف میداند. این هلاکتها نتیجه مستقیم اعمال خود مردم بوده و خداوند هرگز به کسی ستم نمیکند.
قرآن کریم، کتاب هدایت و بصیرت، سرگذشت و سرنوشت اقوام گذشته را نه صرفاً به عنوان روایتهای تاریخی، بلکه به عنوان درسهای عبرتآموز و هشدارهایی برای آیندگان بازگو میکند. تحلیل عوامل سقوط این اقوام در قرآن، تصویری جامع از سنتهای الهی در برخورد با جوامع بشری ارائه میدهد. این عوامل عمدتاً ریشههای اخلاقی، اعتقادی و اجتماعی دارند که در نهایت به انحطاط و فروپاشی تمدنها منجر شدهاند. در رأس عوامل سقوط، «کفر» و «شرک» قرار دارد؛ یعنی انکار یگانگی خداوند و گرایش به پرستش غیر او. اقوام بسیاری، از قوم نوح و عاد و ثمود گرفته تا فرعون و قوم لوط و شعیب، به دلیل رویگردانی از توحید و افتادن در دام شرک، مورد عذاب الهی قرار گرفتند. این کفر صرفاً یک باور قلبی نبود، بلکه در عمل و در شیوه زندگی آنها تجلی مییافت. آنها پیامبران الهی را تکذیب میکردند و با وجود دعوتهای مکرر، از حق روی برمیگرداندند. این سرکشی در برابر خالق هستی، اساس تمامی انحرافات بعدی بود، زیرا زمانی که ارتباط با منبع اصلی هدایت قطع میشود، جامعه به سرعت به سمت فساد و تباهی پیش میرود. قرآن تأکید میکند که این تکذیب و رویگردانی، نوعی ظلم به خویشتن است، زیرا انسان با نادیده گرفتن حقیقت، راه سعادت خود را مسدود میکند. عامل مهم دیگر، «ظلم» و «فساد» در ابعاد مختلف آن است. ظلم در اینجا معنای وسیعی دارد که شامل ستم به زیردستان، استثمار، پایمال کردن حقوق دیگران، و بیعدالتی اجتماعی میشود. قوم فرعون نمونه بارز ظلم و استکبار بود که با به بردگی کشیدن بنیاسرائیل و کشتن فرزندانشان، فساد و تباهی را در زمین گسترانید. همچنین، فساد اخلاقی و اجتماعی، به ویژه در قوم لوط که غرق در گناهان فاحش بودند، به وضوح عامل هلاکت معرفی شده است. قرآن میفرماید: "و هنگامی که تصمیم گرفتیم قریهای را نابود کنیم، به خوشگذرانان آن فرمان میدهیم (به اطاعت)، اما آنها در آنجا به فسق و فجور میپردازند؛ پس فرمان (عذاب) بر آنها محقق میشود و ما آن را به طور کامل نابود میکنیم." (سوره اسراء، آیه 16). این آیه نشان میدهد که رفاهزدگی و سرمستی از نعمتها، اگر با مسئولیتپذیری و شکرگزاری همراه نباشد، میتواند به فسق و فجور منجر شده و جامعه را به سوی نابودی سوق دهد. «استکبار» و «لجاجت در برابر حق» از دیگر علل اصلی سقوط است. اقوام عاد و ثمود، با وجود قدرت بدنی و تمدن پیشرفته، به دلیل غرور بیجا، خودبزرگبینی و تکبر در برابر پیامبرانشان (حضرت هود و صالح) تسلیم نشدند و قدرت خود را برتر از قدرت الهی میدانستند. آنها با لجاجت و تمسخر، آیات الهی و هشدارها را نادیده گرفتند. این روحیه استکباری، مانع از پذیرش هدایت و اصلاح میشود و جامعه را به سمت ویرانی سوق میدهد، زیرا وقتی انسان خود را بینیاز از هدایت الهی ببیند، راه را گم کرده و به هر سویی سرگردان میشود. «ناسپاسی نعمتها» و «اسراف» نیز در زمره عوامل کلیدی سقوط قرار دارند. بسیاری از اقوام، از نعمتهای فراوان الهی بهرهمند بودند، اما قدردان نبودند و در مصرف آنها اسراف میکردند، یا از آنها در راه گناه و طغیان بهره میبردند. این ناسپاسی، که خود نوعی کفران نعمت است، باعث شد تا رحمت الهی از آنها گرفته شده و جای خود را به عذاب بدهد. قوم سبأ نمونهای روشن از این ناسپاسی است که با وجود باغهای پربار و زندگی در امنیت و رفاه، از خدا روی برگرداندند و دچار عذاب سیلی شدند. «پیمانشکنی» و «عدم پایبندی به عهود» نیز در برخی موارد، عامل سقوط یا از دست دادن فرصتها بوده است، به ویژه در مورد بنیاسرائیل که بارها عهد خود با خداوند را شکستند و از دستورات او سرپیچی کردند. در مجموع، قرآن به وضوح بیان میکند که خداوند هیچ قومی را جز به سبب اعمال خودشان نابود نمیکند: "پس هر یک را به سبب گناهش گرفتیم؛ از آنها کسانی بودند که بر آنان سنگریزههایی فرستادیم، و از آنها کسانی بودند که صیحه آنها را فرا گرفت، و از آنها کسانی بودند که زمین را به کامشان فرو بردیم، و از آنها کسانی بودند که غرقشان کردیم؛ و خداوند هرگز به آنها ستم نکرد، ولی آنها خودشان به خویشتن ستم میکردند." (سوره عنکبوت، آیه 40). این آیه به روشنی نشان میدهد که نابودی اقوام گذشته، نتیجه مستقیم انتخابها، اعمال و گناهان خودشان بوده است. این داستانها، هشداردهنده و روشنگرند تا انسانهای امروز و فردا، با پرهیز از مسیرهای انحرافی، به رستگاری و پایداری دست یابند و از تکرار تاریخ تلخ گذشته جلوگیری کنند. این حکمت قرآن است که با بیان سرنوشت گذشتگان، ما را به تدبر و بازنگری در مسیر زندگیمان دعوت میکند و راه سعادت را به ما مینمایاند.
و هنگامی که بخواهیم شهر و دیاری را نابود کنیم، به مرفّهان و خوشگذرانان آن فرمان میدهیم (به طاعت)، اما آنها در آنجا به فسق و فجور میپردازند؛ پس فرمان (عذاب) بر آنها محقق میشود و ما آن را به طور کامل نابود میکنیم.
پس هر یک را به سبب گناهش گرفتیم؛ از آنها کسانی بودند که بر آنان سنگریزههایی فرستادیم، و از آنها کسانی بودند که صیحه آنها را فرا گرفت، و از آنها کسانی بودند که زمین را به کامشان فرو بردیم، و از آنها کسانی بودند که غرقشان کردیم؛ و خداوند هرگز به آنها ستم نکرد، ولی آنها خودشان به خویشتن ستم میکردند.
پس چه بسیار آبادیهایی که اهل آن ستمگر بودند، نابودشان کردیم و اکنون سقفهایشان فرو ریخته و بر سر دیوارها خراب شده است و چه چاههای متروک و قصرهای برافراشتهای که ویران گشتهاند.
در گلستان سعدی آمده که پادشاهی ستمگر، قلعهای باشکوه میساخت. پیرمردی دانا و نیکاندیش از کنار آن میگذشت. پادشاه مغرورانه از او پرسید: «این قلعه چگونه است؟» پیرمرد گفت: «قلعه زیبایی است، اما افسوس که این بناها بر پایه ستم و آزار مردم ساخته شدهاند و هیچ بنایی بر ستم پایدار نمیماند.» پادشاه سخن او را به مسخره گرفت و به ظلم خود ادامه داد. اما روزگار نگذشت که شورشی از درون برپا شد و ستمگریاش به سقوط پادشاهیاش انجامید. همانطور که قرآن نیز هشدار میدهد، پایههای ظلم و فساد سست است و دوام نمیآورد، و سرنوشت هر جامعهای به دست خود آن جامعه رقم میخورد. چه زیباست که این داستان به ما یادآوری میکند، قدرت حقیقی نه در دیوارها و قلعهها، بلکه در عدالت و نیکوکاری نهفته است.