افتخار به گناه ریشههایی چون تکبر در برابر خدا، پیروی بیحد از هوای نفس، وسوسههای شیطان و قساوت قلب دارد. این یک بیماری روحی است که انسان را از فطرت پاک خود دور میکند.
در آموزههای عمیق قرآن کریم، گناه به عنوان انحرافی از مسیر الهی و فطرت پاک انسانی معرفی شده است. این عمل، در ذات خود، نقص و کوتاهی است و منطقاً موجب شرمساری و پشیمانی است. اما سؤال اینجاست که چرا برخی افراد نه تنها از گناه خود شرمنده نیستند، بلکه به آن افتخار کرده و آن را به نمایش میگذارند؟ قرآن به طور مستقیم عبارت «افتخار به گناه» را به کار نمیبرد، اما به ریشهها و حالات روحیای اشاره میکند که منجر به چنین رفتارهای نامتعارفی میشود. بررسی این ریشهها، بینشی عمیق در مورد وضعیت روحی چنین افرادی به ما میدهد. یکی از اصلیترین دلایلی که قرآن به آن اشاره دارد، تکبر و استکبار است. تکبر، حالتی است که فرد خود را برتر از دیگران و حتی فراتر از حدود الهی میبیند. این حالت روحی باعث میشود که شخص در برابر حقیقت و فرمانهای الهی سرکشی کند و حتی پس از انجام اعمال ناپسند، به جای توبه و پشیمانی، بر خطای خود پافشاری کرده و آن را حق بپندارد. شیطان، اولین موجودی بود که به دلیل تکبر از فرمان خدا سرپیچی کرد و حتی پس از آن نیز بر گمراهی خود اصرار ورزید. قرآن سرنوشت افراد متکبر، مانند فرعون، را بارها گوشزد میکند که چگونه با وجود دیدن آیات الهی، به دلیل تکبر، از پذیرش حق رویگردان شدند و حتی به اعمال ظالمانه خود فخر میفروختند. افتخار به گناه، در واقع نوعی تکبر در برابر ذات الهی و احکام اوست؛ گویی فرد میخواهد نشان دهد که از هیچ قدرتی نمیهراسد و خود را فراتر از حسابرسی الهی میبیند. دومین ریشه مهم، پیروی از هوای نفس و شهوات دنیوی است. انسان به طور طبیعی به لذتها و تمایلات دنیوی گرایش دارد، و اگر این گرایشها تحت کنترل عقل و وحی نباشند، میتوانند او را به سمت گناه سوق دهند. زمانی که فرد به طور مداوم به دنبال ارضای شهوات خود، بدون در نظر گرفتن حدود الهی باشد، قلب او به تدریج سخت شده و حس تشخیص حق از باطل در او ضعیف میشود. در چنین حالتی، گناه دیگر یک عمل ناپسند تلقی نمیشود، بلکه به ابزاری برای ارضای تمایلات نفسانی تبدیل میگردد. برخی افراد، به دلیل عمق یافتن این پیروی از هوای نفس، حتی گناهان خود را به عنوان نشانهای از «آزادی» یا «قدرت» خود تلقی میکنند و به آن افتخار میورزند، زیرا معتقدند توانستهاند از قیود اخلاقی و دینی رها شوند. این در حالی است که قرآن این رهایی را گمراهی مینامد و عواقب وخیم آن را گوشزد میکند. نقش شیطان در این میان نیز بسیار حیاتی است. قرآن به صراحت بیان میکند که شیطان کارها و اعمال بد را در نظر انسان زینت میدهد و آنها را زیبا جلوه میدهد. این زینتکاری میتواند تا جایی پیش رود که فرد نه تنها گناه را زشت نبیند، بلکه آن را امری مطلوب و حتی افتخارآمیز بداند. شیطان با وعدههای دروغین و فریب، انسان را به سوی گناه میکشاند و سپس او را از توبه باز میدارد. وقتی انسانی به ندای شیطان گوش میسپارد و از راه حق منحرف میشود، شیطان با وسوسههای خود، گناهان او را توجیه کرده و حتی به او القا میکند که این کارها نشانهای از برتری و هوشمندی اوست، و اینگونه حس افتخار به گناه را در دل او میپروراند. قساوت قلب و غفلت از یاد خدا نیز عاملی دیگر است. تکرار گناهان بدون توبه و بازگشت به سوی خدا، قلب انسان را سخت و سیاه میکند. قلبی که سخت شده باشد، دیگر نور هدایت الهی را درک نمیکند، پند و اندرز در آن اثر نمیگذارد و حتی آیات و نشانههای الهی را نادیده میگیرد. در چنین حالتی، فرد از شرمساری گناه فراتر رفته و به بیتفاوتی مطلق میرسد، و این بیتفاوتی ممکن است به افتخار و مباهات به گناه تبدیل شود. غفلت از یاد معاد و روز حساب نیز در این میان نقش پررنگی دارد؛ زیرا اگر انسان از پیامدهای اخروی گناه غافل باشد، دلیلی برای ترس یا پشیمانی نمیبیند و در نتیجه، ممکن است به گناهانش ادامه داده و حتی به آنها افتخار کند. در برخی موارد، جستجوی تأیید دنیوی و نگاه جامعه نیز میتواند فرد را به سمت افتخار به گناه سوق دهد. در جوامع یا گروههایی که ارزشهای دینی و اخلاقی کمرنگ شدهاند، ممکن است ارتکاب برخی گناهان، به ویژه آنهایی که نشانهای از سرکشی یا جسارت تلقی میشوند، برای کسب شهرت، قدرت یا پذیرش در آن گروه به کار رود. فرد برای اثبات خود و کسب جایگاه، به گناهان خود افتخار میکند و آنها را به عنوان «برگ برنده» خود به نمایش میگذارد، غافل از آنکه این تأییدات دنیوی موقتی و بیارزش هستند و در نهایت پشیمانی به بار میآورند. در نهایت، افتخار به گناه نشانهای از یک بیماری روحی عمیق و فاصله گرفتن از فطرت الهی است. قرآن کریم همواره انسان را به تفکر، توبه، بازگشت به سوی خدا و اصلاح خود دعوت میکند. این حالت را میتوان نقطهای دانست که انسان به واسطه تکبر، پیروی از هوای نفس و وسوسههای شیطانی، از مسیر هدایت منحرف شده و قلبش دچار قساوت گشته است. درمان این بیماری تنها با بیداری وجدان، توبه خالصانه، یاد مستمر خدا و تلاش برای پاکسازی روح از آلودگیهای گناه امکانپذیر است.
بهزودی آنان را که بیحق در زمین تکبر میکنند از [فهم] آیاتم رویگردان خواهم کرد؛ و اگر هر نشانهای را ببینند به آن ایمان نمیآورند؛ و اگر راه رشد را ببینند آن را راه خود نگیرند، و اگر راه گمراهی را ببینند آن را راه خود گیرند. این از آن رو است که آیات ما را تکذیب کردند و از آن غافل بودند.
آیا کسی را دیدی که هوای نفس خود را معبود خویش گرفته و خدا او را با وجود علم [خودش] گمراه کرده و بر گوش و قلبش مُهر زده و بر دیدهاش پردهای افکنده است؟ پس چه کسی بعد از خدا او را هدایت میکند؟ آیا متذکر نمیشوید؟
و با آنکه دلهایشان به آن یقین پیدا کرده بود، از سر ستم و تکبر آن را انکار کردند. پس ببین عاقبت فسادگران چگونه بود!
حکایت کنند که مردی توانگر بود و هر چه از مال دنیا داشت، به تکبر و تفاخر میافزود. روزی یکی از داناگنانش نصیحت کرد که: «ای برادر، این مال و جاه پایدار نیست؛ امروز که داری، در راه خیر صرف کن و غرور را کنار نه.» مرد توانگر با لبخندی از سر خودبینی گفت: «این مال به سعی و تدبیر من به دست آمده و جز من کسی را در آن نصیبی نیست؛ مرا چه باک از نصیحت؟!» روزگار چرخید و گردون به کام دیگران گشت. آن توانگر به زودی همه دارایی خود را باخت و فقیر و درمانده شد. آن زمان بود که به یاد سخن حکیم افتاد و از غرور خود پشیمان گشت. پس دانست که افتخار به داشتههای ناپایدار و بیتوجهی به راه حق، جز پشیمانی و حسرت نمیآورد.