تاریکی درونی انسان از فطرت او نیست، بلکه نتیجه انتخابهای غلط، گناهان مکرر، غفلت از خدا و وسوسههای شیطان است که قلب را زنگار میبندد؛ اما میتوان با توبه و بازگشت به یاد خدا آن را زدود.
در نگاه قرآن کریم، وجود "تاریکی" در درون برخی انسانها، مفهومی نیست که از اساس خلقت انسان نشأت گرفته باشد، بلکه نتیجه انتخابها، عملکردها، و تأثیرپذیری از عوامل مختلف است. قرآن انسان را موجودی آفریدهشده بر اساس فطرت پاک و الهی معرفی میکند؛ فطرتی که گرایش به حق، خیر، و توحید دارد. خداوند متعال در آیه 91 سوره شمس میفرماید: "و نفس [آدمی] و آن که آن را سامان داد، پس بدکاری و پرهیزکاریاش را به آن الهام کرد." این آیه نشان میدهد که خداوند توانایی تشخیص خیر و شر را در وجود انسان قرار داده است. بنابراین، تاریکی درونی، اکتسابی است نه ذاتی. یکی از اصلیترین دلایل ایجاد این تاریکی، موضوع "اختیار" و "اراده آزاد" است که خداوند به انسان عطا کرده است. برخلاف فرشتگان که تنها مطیع محض اوامر الهی هستند، انسان قدرت انتخاب دارد؛ انتخاب میان راه حق و راه باطل، میان اطاعت و معصیت. این اختیار، آزمونی الهی است. خداوند در سوره کهف آیه 29 میفرماید: "و بگو: حق از پروردگار شماست، پس هر که خواهد ایمان آورد و هر که خواهد کفر ورزد." این آیه به روشنی بیان میکند که انسان مسئول انتخابهای خویش است. هنگامی که انسان به جای بهرهگیری از فطرت پاک و هدایتهای الهی، به سوی هواهای نفسانی و وسوسههای شیطانی گرایش پیدا میکند، اولین بذرهای تاریکی در وجودش کاشته میشود. نقش "نفس اماره" نیز در این میان بسیار حائز اهمیت است. نفس اماره بخشی از وجود انسان است که او را به سوی بدیها و شهوات فرامیخواند. در سوره یوسف آیه 53 میخوانیم: "نفس همواره به بدی امر میکند، مگر آنکه پروردگارم رحم کند." این جدال دائمی میان نفس اماره (دعوتکننده به بدی) و نفس لوامه (سرزنشکننده نفس) و در نهایت نفس مطمئنه (آرامگرفته در یاد خدا) است که مسیر درونی انسان را شکل میدهد. اگر انسان با عقل و وحی، نفس اماره را کنترل نکند و تسلیم خواستههای آن شود، به تدریج قلب او رو به تاریکی میرود. این تسلیم شدن به نفس اماره، خود یک انتخاب است که به مرور زمان، غبار گناه و خطا را بر آینه فطرت مینشاند و آن را کدر میکند. عامل مهم دیگر، "وسوسههای شیطان" است. شیطان (ابلیس) پس از سرپیچی از فرمان الهی و رانده شدن از درگاه خداوند، سوگند یاد کرد که انسانها را از راه راست گمراه سازد. اما قدرت شیطان تنها در وسوسه و زینت دادن بدیهاست و او هیچ تسلطی بر اراده انسان ندارد. او تنها دعوتکننده به شر است و این انسان است که مختار به پذیرش یا رد دعوت اوست. در سوره ابراهیم آیه 22، شیطان پس از داوری قیامت به کسانی که او را پیروی کردهاند میگوید: "من بر شما هیچ تسلطی نداشتم، مگر اینکه شما را دعوت کردم و شما دعوت مرا پذیرفتید." این نشان میدهد که پذیرش وسوسه شیطان، نتیجه انتخاب انسان است. وقتی انسان به وسوسههای شیطان گوش فرا میدهد و از راه حق منحرف میشود، این انتخابهای نادرست به مرور زمان قلب او را تیره و تار میکند و حجابهایی بین او و نور الهی ایجاد میشود. ارتکاب "گناهان مکرر و بیتفاوتی" نسبت به آنها، یکی از جدیترین عوامل ایجاد تاریکی درونی است. قرآن کریم این پدیده را با واژه "رَین" (زنگار یا غبار) بر قلب توصیف میکند. در سوره مطففین آیه 14 آمده است: "هرگز چنین نیست، بلکه آنچه کسب میکردند بر دلهایشان زنگار بسته است." این آیه به وضوح نشان میدهد که تکرار گناهان و عدم توبه، لایهای از زنگار بر قلب مینشاند که مانع درک حقیقت و نور الهی میشود. این زنگار، همان تاریکی درونی است که قدرت تشخیص و تمییز انسان را کاهش میدهد و او را به سوی گناهان بزرگتر و بیتفاوتی بیشتر نسبت به حق سوق میدهد. هر گناهی که انجام میشود، نقطهای سیاه بر قلب مینشاند و اگر این نقاط انباشته شوند و شسته نشوند، تمام قلب را فرا میگیرند و آن را کاملاً تاریک میکنند. "غفلت از یاد خدا" نیز ریشهای عمیق در این تاریکی دارد. انسانی که از یاد خدا، هدف خلقت، و معاد غافل میشود، زندگی خود را بر پایه امور دنیوی بنا مینهد. این غفلت منجر به حب دنیا و تعلق بیش از حد به مادیات میشود که خود حجابی بین انسان و حقیقت است. خداوند در سوره طه آیه 124 میفرماید: "و هر کس از یاد من روی گرداند، زندگی سختی خواهد داشت و روز قیامت او را نابینا محشور میکنیم." این "زندگی سخت" و "نابینایی" در قیامت، میتواند نمادی از همان تاریکی و سرگشتگی درونی باشد که نتیجه غفلت از منبع نور و هدایت است. غفلت، باعث میشود انسان مسیر اصلی خود را فراموش کرده و در مسیری انحرافی گام بردارد که به تباهی و ظلمت منتهی میشود. "کبر و غرور" و "انکار حقایق" نیز از دیگر عواملی هستند که قلب را تاریک میکنند. هنگامی که انسان به دلیل غرور، حق را انکار میکند یا از پذیرش هدایت الهی سرباز میزند، خداوند قلب او را مهر میکند. این مهر شدن، نتیجه اعمال خود انسان است. در سوره بقره آیه 7 آمده است: "خدا بر دلها و بر شنوایی آنان مُهر نهاده و بر دیدگانشان پردهای است و برای آنان عذابی بزرگ است." این مُهر، به معنای ناتوانی در درک حقیقت به دلیل انتخابهای غلط پیشین است، نه اینکه خداوند از ابتدا انسان را گمراه کند. قلبهایی که به واسطه تکبر و طغیان مهر میشوند، دیگر توانایی دیدن نشانههای الهی و شنیدن پیام حق را از دست میدهند و در ظلمات جهل و گمراهی فرو میروند. بنابراین، تاریکی درونی انسانها نه تنها ذاتی نیست، بلکه فرآیندی است که طی آن، انسان با انتخابهای نادرست، تسلیم شدن به نفس اماره، پذیرش وسوسههای شیطانی، ارتکاب گناهان مکرر، غفلت از یاد خدا، و گرفتار آمدن در دام کبر و حب دنیا، خود را از نور الهی دور میکند. این تاریکی، مانند لایهای است که روی فطرت پاک انسان را میپوشاند و او را از درک حقایق و حرکت در مسیر سعادت باز میدارد. قرآن کریم پیوسته بر این نکته تأکید دارد که این تاریکی قابل زدودن است؛ با توبه نصوح (توبه حقیقی و خالصانه)، بازگشت به یاد خدا، عمل صالح، و طلب هدایت از پروردگار. راه بازگشت به نور و پاکی، همیشه به روی انسان باز است و این از رحمت واسعه الهی است. این فرآیند پاکسازی نیازمند مجاهده و تلاش مداوم است، زیرا نفس و شیطان همواره در پی فریب انسان هستند و انسان باید با بصیرت و توکل بر خدا در برابر آنها ایستادگی کند.
و سوگند به جان و آن که آن را سامان داد،
پس بدکاری و پرهیزکاریاش را به آن الهام کرد.
یقیناً رستگار شد هر کس که آن را پاکیزه گردانید،
و مسلماً زیانکار شد هر کس که آن را آلوده ساخت.
هرگز چنین نیست، بلکه آنچه کسب میکردند بر دلهایشان زنگار بسته است.
و هر کس از یاد من روی گرداند، زندگی سختی خواهد داشت و روز قیامت او را نابینا محشور میکنیم.
روزی بازرگانی توانگر در شهر شیراز زندگی میکرد که با وجود مال فراوان و جاه و مقام، دلی تنگ و روحی مضطرب داشت. هر چه بر ثروت او افزوده میشد، بر تاریکی درونش نیز افزوده میگشت و او را به سوی حرص و آز و تندخویی میکشاند. شبها در بستر خواب، آسایش نداشت و روزها با وجود جمعیت فراوان، احساس تنهایی میکرد. مردم از او دوری میگزیدند، زیرا او درشتی و قساوت قلبش را آشکار کرده بود. در همان ایام، در گوشهای از شهر، درویشی پاکدل و روشنضمیر میزیست که با وجود فقر و تنگدستی، دلی گشاده و روحی سرشار از آرامش داشت. نور ایمان و ذکر الهی از چهره او میتابید و مردم با شوق به محضر او میرسیدند و از کلام دلنشینش بهره میبردند. روزی بازرگان از سر استیصال، نزد درویش رفت و گفت: «ای مرد خدا، من مال بسیار دارم و گنجهای بیشمار، اما درونم تاریک است و هیچ آرامشی نمییابم. چه کنم تا این ظلمت از دلم رخت بربندد؟» درویش لبخندی زد و گفت: «ای نیکمرد، دل همچون آینهای است که اگر غبار گناه و حرص بر آن نشیند، تاریک میگردد و نور حق را بازنمیتاباند. آنگاه که انسان به جای توجه به خالق، به مخلوق و دنیا دل میبندد و نفس اماره بر او چیره میشود، کمکم قلبش زنگار میگیرد و تاریک میشود. این تاریکی از آنجاست که آدمی راه روشن فطرت را رها کرده و در کوچههای پرپیچوخم نفس و دنیا گم میشود. چاره کار تو در این است که از حب دنیا دست بشویی و به ذکر خدا و احسان به خلق رو آوری. هر گناهی که ترک کنی و هر نیکویی که انجام دهی، غباری از دلت زدوده میشود و نوری در آن میتابد.» بازرگان که از سخنان درویش پند گرفته بود، آهسته آهسته رویه خود را تغییر داد. بخشی از اموالش را در راه خدا و کمک به نیازمندان صرف کرد، با مردم به مهربانی رفتار نمود و ذکر خدا را بر زبان و دل جاری ساخت. به مرور زمان، تاریکی از دلش رخت بربست و جای آن را نوری از آرامش و رضایت گرفت. او دریافت که ثروت حقیقی، در گرو پاکی دل و رضایت پروردگار است، نه در اندوختن مال.