حسرت، به خصوص حسرت بر فرصتهای از دست رفته اخروی، انسان را در گذشتهای غیرقابل تغییر حبس کرده و هرگونه امید به آینده و انگیزه برای عمل را از او سلب میکند، که این امر به فلج روحی و فکری میانجامد. اما در دنیا، توبه و امید به رحمت الهی راهی برای رهایی از این فلج و حرکت رو به جلو است.
حسرت، به ویژه آن نوع از حسرت که در آیات قرآن کریم به آن اشاره شده، یک حالت عمیق و ویرانگر روحی است که میتواند انسان را از هرگونه حرکت و پیشرفت باز دارد و به نوعی به «فلج» کشاند. این فلج نه لزوماً فلج جسمی، بلکه فلجی است روانی، فکری و روحی که مانع از هرگونه امید به آینده، تلاش برای جبران یا حتی پذیرش سرنوشت میشود. قرآن کریم در موارد متعددی به عواقب حسرت در دنیا و آخرت، و به خصوص حسرت روز قیامت، پرداخته است که تصویری گویا از این فلج روحی ارائه میدهد. در دیدگاه قرآنی، حسرت غالباً زمانی بروز میکند که فرصتها از دست رفتهاند و راهی برای جبران باقی نمانده است. این حسرت به خصوص برای کسانی است که حقایق را در دنیا نپذیرفتند، از هدایت الهی رویگردان شدند، اعمال صالح انجام ندادند، یا فرصت توبه را از دست دادند. هنگامی که پردهها کنار میرود و انسان با حقیقت اعمال و عواقب غفلتهای خود مواجه میشود، حسرتی بیانتها او را فرا میگیرد. این حسرت به دلیل از دست دادن بیبازگشت فرصتها، منجر به نوعی انجماد و فلج روحی میشود. دیگر انگیزهای برای عمل نیست، زیرا امکان عمل وجود ندارد. دیگر امیدی به تغییر نیست، زیرا زمان تغییر به پایان رسیده است. این همان «فلج» است که انسان را در چنگال گذشتهای که نمیتواند آن را تغییر دهد، اسیر میکند. قرآن بارها از زبان اهل جهنم یا کسانی که در حال احتضار هستند، آرزوی بازگشت به دنیا را مطرح میکند تا بتوانند اعمال صالح انجام دهند یا جبران مافات کنند. اما پاسخ قاطع الهی این است که «هرگز!» این ناتوانی در بازگشت و جبران، مصداق بارز فلجشدگی است. انسان میخواهد، اما نمیتواند. این خواستن بدون توانستن، روح را فرسوده و امید را از بین میبرد. حسرتِ از دست دادن فرصت ابدی سعادت، آنقدر عظیم است که هر فکر و حرکتی را مسدود میکند. این وضعیت، حالتی از یأس کامل است که در آن، فرد هیچ قدرتی برای تغییر وضعیت خود ندارد و تنها در عذاب ندامت و پشیمانی غوطهور است. این ناتوانی از اقدام و انجماد در برابر واقعیت تلخ، همان چیزی است که به آن «فلج روحی» میگوییم. فلج حاصل از حسرت، ریشههای عمیقی در عدم توانایی پذیرش گذشته دارد. انسانِ حسرتزده، دائماً در گذشتهای که میتوانست متفاوت باشد، زندگی میکند. این بازگشت مداوم به «اگر» و «کاش»، انرژی حال را میگیرد و او را از حرکت به سوی آینده باز میدارد. در روز قیامت، این حسرت به اوج خود میرسد، زیرا دیگر نه «حالی» برای عمل هست و نه «آیندهای» برای امید. تمام امیدها در گذشتهای که تباه شده، غرق میشوند و این تجربه، به معنای واقعی کلمه، انسان را فلج میکند. او میبیند که چه فرصتهای بینظیری برای کسب رضایت الهی و سعادت ابدی داشته، اما با بیتفاوتی و غفلت آنها را از دست داده است. این رؤیتِ بدون امکان جبران، سنگینترین بار ممکن را بر دوش روح او میگذارد. علاوه بر این، حسرت ممکن است در دنیا نیز به شکلهایی مشابه عمل کند. اگر انسانی در دنیا بر اشتباهات گذشتهاش بیش از حد تمرکز کند و نتواند خود را ببخشد یا از آنها درس بگیرد، این حسرت میتواند او را از حرکت به جلو باز دارد. این افراد غالباً در دایرهای از پشیمانی و سرزنش خود گرفتار میشوند که مانع از هرگونه ابتکار، تلاش یا حتی ارتباط سالم با دیگران میشود. آنها ممکن است به دلیل ترس از شکست دوباره یا ناتوانی در رها کردن گذشته، از انجام کارهای جدید یا تعقیب اهدافشان بازبمانند. این نوع حسرت، اگرچه به شدت حسرت اخروی نیست، اما به همین میزان میتواند زندگی دنیوی انسان را مختل و او را در وضعیت انفعال و بیعملی نگه دارد. قرآن کریم با تأکید بر توبه و امید به رحمت الهی، راه را برای رهایی از این نوع فلج در دنیا باز میگذارد. خداوند در آیات متعددی بر این نکته تأکید دارد که هر گناهی، حتی اگر بزرگ باشد، با توبه نصوح قابل آمرزش است و هیچکس نباید از رحمت الهی ناامید شود. این خود دعوتی است برای رهایی از بند حسرت و حرکت به سوی آیندهای روشنتر، با توکل بر خدا و انجام اعمال صالح. به طور خلاصه، حسرت انسان را فلج میکند زیرا آن را در گذشتهای از دست رفته و غیرقابل تغییر حبس میکند. این وضعیت، امید به آینده را از بین میبرد و هرگونه انگیزه برای عمل را سلب میکند. در آخرت، این فلج مطلق است و راه گریزی از آن نیست، اما در دنیا، با توبه، استغفار، و توکل به خداوند، میتوان از دام این حسرت ویرانگر رهایی یافت و راهی برای جبران و حرکت رو به جلو پیدا کرد. قرآن همواره راه بازگشت و امید را نشان میدهد، مگر زمانی که فرصت توبه از دست رفته باشد و پردهها کنار رفته باشد.
تا آن گاه که مرگ یکی از آنان فرا رسد، میگوید: پروردگارا! مرا بازگردانید!
شاید کار نیکی را که ترک کرده بودم، جبران کنم. هرگز! این سخنی است که او به زبان میآورد؛ و پشت سر آنان برزخی است تا روزی که برانگیخته شوند.
و روزی که ستمکار دو دست خود را به دندان گزد و گوید: ای کاش با پیامبر راهی را برمیگزیدم!
در گلستان سعدی آمده است که پادشاهی عادل، وزیری باهوش و دانا داشت. روزی وزیر بیمار شد و پادشاه به عیادتش رفت. وزیر با حسرتی عمیق گفت: «ای پادشاه، عمر گرانمایه را به بطالت گذراندم و به جای اندوختن توشهای برای آخرت، به جمعآوری مال دنیا مشغول بودم. اکنون که مرگ در کمین است، دستهایم بسته و هیچ کاری از من ساخته نیست. کاش فرصتهای گذشته را غنیمت میشمردم و به جای مال، دانش و عمل نیک میاندوختم.» پادشاه به او دلداری داد، اما وزیر از فرط حسرت توان برخاستن و اندیشیدن به آینده را نداشت، گویی حسرت او را در بستر بیماریاش میخکوب کرده بود. این حکایت، یادآور آن است که فرصتها چون ابر در گذرند؛ اگر غنیمت شمرده نشوند، حسرتی پدید میآید که توان حرکت و عمل را از انسان میگیرد.