آیا عشق به خود، منافاتی با بندگی دارد؟

عشق به خودِ سالم و سازنده که به رشد معنوی و مراقبت از امانت الهی منجر شود، با بندگی منافاتی ندارد و مکمل آن است. اما عشق به خود از نوع تکبر و غرور، به شدت با بندگی و تسلیم محض در برابر خداوند در تضاد است.

پاسخ قرآن

آیا عشق به خود، منافاتی با بندگی دارد؟

موضوع عشق به خود و نسبت آن با بندگی و عبودیت پروردگار، یکی از مباحث عمیق و پیچیده در معارف اسلامی است که نیازمند تبیین دقیق است. در نگاه اول، ممکن است به نظر برسد که عشق به خود با مفهوم بندگی کامل و تسلیم محض در برابر خداوند در تضاد است. اما با تأمل در آیات قرآن کریم و آموزه‌های اسلامی، درمی‌یابیم که این موضوع ابعاد مختلفی دارد که باید با دقت بررسی شود. در حقیقت، «عشق به خود» دو رویه متفاوت دارد: رویه‌ی سازنده و مثبت، و رویه‌ی مخرب و منفی. تمایز میان این دو نوع عشق به خود، کلید فهم ارتباط آن با بندگی است. نوع اول، «عشق به خودِ سالم و سازنده» است. این نوع عشق به خود، در واقع نوعی مراقبت، احترام و ارزش‌گذاری به خویشتن است که از سوی خالق به انسان امانت داده شده است. بدن، ذهن، و روح ما امانت‌هایی الهی هستند و مراقبت از آن‌ها و تلاش برای رشد و تعالی‌شان، بخشی از وظیفه‌ی بندگی ماست. خداوند انسان را خلیفه و جانشین خود در زمین قرار داده (سوره بقره، آیه ۳۰)، و این مقام، خود نشان‌دهنده‌ی ارزش و کرامتی است که خداوند برای انسان قائل شده است. بنابراین، توجه به سلامت جسمی و روانی، کسب دانش، تزکیه نفس، و تلاش برای شکوفایی استعدادهای درونی، نه تنها منافاتی با بندگی ندارد، بلکه زمینه‌ساز بندگی بهتر و مؤثرتر است. انسانی که از نظر جسمی و روانی سالم و متعادل باشد، توانایی بیشتری برای انجام عبادات، خدمت به خلق و گام برداشتن در راه رضای الهی دارد. در واقع، این نوع عشق به خود، شکرگزاری عملی از نعمت‌های الهی است که به ما ارزانی داشته شده است. قرآن کریم به موضوع تزکیه نفس (پاکسازی و رشد روح) تأکید فراوان دارد (سوره شمس، آیات ۷-۱۰). این تزکیه، نوعی مراقبت از خود است که هدف نهایی‌اش قرب الهی است. این نوع از عشق به خود، انسان را به سوی کمال و معرفت سوق می‌دهد و او را در مسیر بندگی یاری می‌کند. اما رویه‌ی دوم، «عشق به خودِ مخرب و منفی» یا همان خودشیفتگی، غرور، و تکبر است. این نوع عشق به خود، به معنای بزرگ‌بینی کاذب، برتری‌جویی بی‌جا و فراموشی منشأ قدرت و وجود خویش است. اینجاست که عشق به خود با بندگی در تضاد آشکار قرار می‌گیرد. بندگی در اسلام به معنای تسلیم محض در برابر اراده‌ی الهی، اعتراف به عجز و فقر ذاتی در برابر غنای مطلق خداوند، و فروتنی در برابر عظمت اوست. کسی که گرفتار غرور و خودبزرگ‌بینی است، خود را محور هستی می‌داند و از فرمانبرداری و تواضع در برابر خالق سر باز می‌زند. بارزترین مثال قرآنی برای این نوع خودشیفتگی، ابلیس است که به دلیل تکبر و خودبرتربینی (اعتقاد به برتری ذات خود از آتش بر ذات آدم از خاک)، از سجده بر آدم سرباز زد و از فرمان الهی تمرد کرد (سوره اعراف، آیه ۱۲؛ سوره ص، آیات ۷۵-۷۶). در آیات متعددی از قرآن، خداوند متکبران را دوست ندارد (سوره لقمان، آیه ۱۸؛ سوره نحل، آیه ۲۳). این نوع عشق به خود، نه تنها مانع بندگی است، بلکه انسان را از مسیر حق منحرف کرده و به تباهی می‌کشاند. بندگی راستین، انسان را به اوج کرامت و عزت می‌رساند، چرا که او را به منبع اصلی عزت و کرامت، یعنی خداوند، متصل می‌کند. انسان بنده، خود را ذره‌ای در برابر اقیانوس بی‌کران وجود الهی می‌بیند و همین بینش، او را از قید غرور و منیّت رها می‌سازد. در واقع، تناقض اصلی نه با عشق به خود، بلکه با «خودپرستی» است؛ یعنی انسان به جای پرستش خداوند، نفس خود را پرستش کند و آرزوها و خواسته‌های نفسانی‌اش را بر اوامر الهی ترجیح دهد. این خودپرستی همان شرک خفی است که انسان را از مسیر توحید و بندگی خارج می‌سازد. نتیجه‌گیری این است که عشق به خودِ سالم و معتدل که شامل مراقبت از جسم و روح برای بندگی بهتر و رشد معنوی است، نه تنها منافاتی با بندگی ندارد، بلکه لازم و مکمل آن است. این نوع عشق، انسان را به سوی کمال و درک عمیق‌تر از جایگاه خود در هستی سوق می‌دهد و باعث می‌شود تا با تمام وجود به سوی خالق خود حرکت کند. اما عشق به خود از نوع غرور، تکبر، و خودپرستی، که انسان را از تواضع در برابر خداوند بازمی‌دارد و او را به ورطه‌ی نافرمانی می‌کشاند، کاملاً در تضاد با مفهوم بندگی و عبودیت است. بندگی حقیقی، انسان را از قید نفس امّاره رها ساخته و او را به جایگاهی می‌رساند که در آن، خودشناسی واقعی به خداشناسی می‌انجامد و عشق به خود، رنگ و بوی عشق به خالق می‌گیرد و در سایه‌ی این عشق الهی، به کمال می‌رسد.

آیات مرتبط

داستانی دلنشین

روزی مردی ثروتمند و دانا که بسیار به خود می‌بالید و از هوش و مکنت خود فخر می‌فروخت، به نزد درویشی عارف رفت و پرسید: «ای پیر فرزانه، راز آرامش جاودان در چیست؟» درویش با لبخندی گرم پاسخ داد: «آرامش حقیقی نه از انباشت دارایی‌هاست و نه از بزرگی کاذبی که انسان برای خود می‌پندارد؛ بلکه از آن است که جایگاه خویش را به عنوان بنده‌ای در برابر آفریدگار بشناسی و بدانی که تنها تکیه‌گاه تو اوست. همانگونه که درخت پرریشه و تنومند در برابر طوفان سر خم می‌کند و باقی می‌ماند، روحی که در برابر خالق خود فروتنی کند نیز آرامش و قدرتی ناگسستنی می‌یابد.» مرد ثروتمند در ابتدا از این سخن به ظاهر متناقض با خودبسندگی‌اش شگفت‌زده شد. اما روزگار چرخی زد و او ثروت خود را از دست داد. در این تنگنا بود که به سخن درویش بازگشت و با روی آوردن به بندگی و کمک به دیگران، آرامش و قدرتی یافت که پیش از آن هرگز تجربه نکرده بود. او دریافت که آن «عشق به خود» گذشته‌اش، شکننده و بر پایه دارایی‌های فانی بود، حال آنکه تواضع در برابر خداوند، حس خودِ پایداری را به او بخشیده بود که ریشه در ایمان داشت.

سوالات مرتبط