چرا بعضی انسان‌ها از معنویت فرار می‌کنند؟

برخی انسان‌ها به دلیل دلبستگی شدید به دنیا، غفلت از هدف آفرینش و پیروی از هوای نفس از معنویت رویگردان می‌شوند. این عوامل مانع از درک صحیح و تجربه آرامش حقیقی ارتباط با خداوند می‌گردند.

پاسخ قرآن

چرا بعضی انسان‌ها از معنویت فرار می‌کنند؟

سوالی که مطرح شد، از جمله پرسش‌های عمیقی است که قرآن کریم به شیوه‌های گوناگون به آن پرداخته است. فرار انسان از معنویت، پدیده‌ای پیچیده است که ریشه‌های متعددی دارد و کلام الهی، آن را با وضوح و بینش خاصی تحلیل می‌کند. قرآن، ذات انسان را فطرتاً خداجو و حق‌طلب معرفی می‌کند، اما در عین حال، به موانع و حجاب‌هایی اشاره دارد که این فطرت پاک را پوشانده و او را از مسیر معنویت دور می‌سازد. سه عامل اصلی که از منظر قرآن، انسان را از معنویت دور می‌کند عبارتند از: دلبستگی شدید به زندگی دنیا، غفلت و فراموشی از هدف آفرینش و سرانجام، و پیروی از هوای نفس و تکبر. یکی از مهم‌ترین دلایلی که قرآن به کرات بر آن تأکید دارد، دلبستگی بیش از حد به زندگی دنیا و لذات آن (حب الدنیا) است. دنیا، در نظر قرآن، مزرعه‌ای برای آخرت و پلی برای رسیدن به کمال است، اما اگر به هدف نهایی تبدیل شود، به حجابی ضخیم تبدیل می‌گردد که نور معنویت را می‌پوشاند. در آیات بسیاری، دنیا به عنوان متاع قلیل، زینت فریبنده، بازیچه و سرگرمی توصیف شده است. انسان‌هایی که تمامی همت و تلاش خود را معطوف به کسب مال، جاه، مقام، شهرت و لذات زودگذر دنیوی می‌کنند، ناخودآگاه از یاد خداوند و هدف اصلی حیات غافل می‌شوند. این دلبستگی به حدی می‌رسد که ارزش‌های معنوی، همچون نماز، انفاق، صبر و شکر، در برابر اهداف مادی بی‌اهمیت جلوه می‌کند. قرآن کریم در سوره آل عمران، آیه ۱۴ می‌فرماید: «زینت داده شده برای مردم، دوستی شهوات از زنان و فرزندان و اموال فراوان از طلا و نقره و اسب‌های نشان‌دار و دام‌ها و کشت‌زارهاست. اینها کالای زندگی دنیاست و خداست که بازگشت نیکو نزد اوست.» این آیه نشان می‌دهد که این تعلقات، هرچند طبیعی به نظر می‌رسند، می‌توانند انسان را از هدف اصلی بازدارند. یا در سوره کهف، آیه ۴۶ آمده است: «مال و فرزندان، زینت زندگی دنیا هستند؛ و اما کارهای صالح باقیات و صالحات، نزد پروردگار تو از نظر پاداش بهتر و از نظر امید نیکوترند.» این آیه به روشنی بیان می‌کند که اگرچه مال و فرزند زینت دنیا هستند، اما آنچه ماندگار و ارزشمند است، اعمال صالح و رویکرد معنوی است. وقتی انسان تمام انرژی و فکر خود را صرف تجملات، رقابت‌های مادی و آرزوهای بی‌انتها می‌کند، فرصت و انگیزه‌ای برای پرداختن به امور روحانی و باطنی نمی‌یابد. این تعقیب بی‌پایان، به جای آرامش، اضطراب و ناآرامی به دنبال دارد، چرا که دل به چیزی بسته شده که فانی و ناپایدار است. فردی که معنویت را رها می‌کند، غالباً در حال فرار از خلأ درونی و اضطرابی است که همین دلبستگی‌های دنیوی برایش به ارمغان آورده‌اند و به اشتباه، راه را در افزودن بر این دلبستگی‌ها می‌بیند، نه رها شدن از آن‌ها. دومین عامل، غفلت و فراموشی (غفلة) است. غفلت، حالتی از بی‌خبری و بی‌توجهی عمیق نسبت به حقایق هستی و جایگاه خود در آن است. انسان غافل، از نشانه‌های خداوند در آفاق و انفس، از تدبیر و حکمت الهی در جهان و از معاد و روز حساب‌رسی بی‌خبر است. این بی‌خبری، منجر به انحراف از مسیر حق می‌شود. قرآن در سوره اعراف، آیه ۱۷۹، توصیفی تکان‌دهنده از غافلان ارائه می‌دهد: «و همانا بسیاری از جن و انس را برای دوزخ آفریدیم؛ آنها دل‌هایی دارند که با آن نمی‌فهمند، و چشمانی دارند که با آن نمی‌بینند، و گوش‌هایی دارند که با آن نمی‌شنوند. آنها مانند چهارپایانند، بلکه گمراه‌ترند؛ آنها همان غافلانند.» این آیه نشان می‌دهد که غفلت، کارکرد طبیعی قوای ادراکی انسان را مختل می‌کند؛ قلب نمی‌فهمد، چشم نمی‌بیند و گوش نمی‌شنود. این افراد، حتی با دیدن نشانه‌های آشکار الهی یا شنیدن پیام‌های روشنگر، قادر به درک حقیقت نیستند، زیرا پرده غفلت بر دل‌هایشان افتاده است. غفلت، ریشه در این دارد که انسان در چرخه زندگی روزمره، آنچنان غرق می‌شود که فرصتی برای تأمل در معنای وجود، هدف زندگی و سرانجام خود نمی‌یابد. آنها به طور مداوم در پی چیزهای سطحی و فوری هستند و از نگاه به عمق و پایداری باز می‌مانند. این فراموشی، یک انتخاب ناخودآگاه است که فرد را از پرداختن به امور معنوی و ارتباط با منبع هستی باز می‌دارد، زیرا او نیازی به این ارتباط احساس نمی‌کند و یا آن را مزاحم برنامه‌های دنیوی خود می‌پندارد. سومین دلیل، پیروی از هوای نفس و تکبر (اتّباع الهوی و الکبر) است. نفس امّاره بالسوء (نفس فرمان دهنده به بدی)، میل به شهوات، لذت‌جویی بی‌حد و مرز، و خودخواهی، انسان را به سمتی سوق می‌دهد که هرگونه قید و بند و فرمان الهی را مزاحم آزادی خود می‌پندارد. وقتی هوای نفس بر عقل و فطرت چیره می‌شود، انسان از پذیرش حقیقت سر باز می‌زند، حتی اگر آن را بشناسد. قرآن در سوره فرقان، آیه ۴۳ می‌فرماید: «آیا دیدی کسی را که هوای نفس خود را معبود خویش قرار داده است؟ پس آیا تو می‌توانی بر او وکیل باشی؟» این آیه به روشنی بیان می‌کند که وقتی انسان مطیع هوای نفس خود می‌شود، در واقع نفس خویش را به جای خداوند پرستش می‌کند. چنین شخصی حاضر نیست خود را مقید به احکام و آداب شرع کند، زیرا آن را منافی با لذت‌ها و امیال خویش می‌بیند. همچنین، تکبر و غرور نیز نقش مهمی در فرار از معنویت دارد. انسان متکبر، خود را بالاتر از آن می‌داند که به هدایت الهی نیازمند باشد یا در برابر قدرتی برتر سر تسلیم فرود آورد. او با عقل ناقص خود، همه چیز را می‌سنجد و از پذیرش هر آنچه فراتر از درک اوست، ابا می‌کند. این تکبر، او را از شنیدن پند و اندرز و پذیرش حقایق معنوی باز می‌دارد و موجب می‌شود درهای قلبش به روی نور الهی بسته شود. این حالت نه تنها او را از خودشناسی و خداشناسی دور می‌کند، بلکه او را در یک توهم خودکفایی غرق می‌سازد که نتیجه‌ای جز انزوا و پوچی ندارد. علاوه بر این سه عامل، وسوسه‌های شیطان نیز نقشی مکمل دارند. شیطان همواره در کمین است تا با تزیین باطل و دشوار جلوه دادن حق، انسان را از راه راست منحرف کند. او با وعده‌های دروغین دنیوی و ایجاد ترس از عواقب معنوی، دلبستگی به دنیا، غفلت و پیروی از هوای نفس را تشدید می‌کند و انسان را به سوی فرار کامل از معنویت سوق می‌دهد. او با ایجاد شک و شبهه در دل‌ها، ایمان را تضعیف کرده و راه را برای غلبه تمایلات دنیوی هموار می‌سازد. در نهایت، قرآن راه نجات و بازگشت به معنویت را نیز ارائه می‌دهد: یاد خدا (ذکر)، تفکر و تدبر در آیات الهی، صبر و استقامت، تلاش برای تزکیه نفس، و عمل صالح. انسانی که از معنویت فرار می‌کند، در واقع از آرامش حقیقی و هدف اصلی زندگی فرار می‌کند. بازگشت به معنویت، بازگشت به فطرت و خانه اصلی خود است که تنها با آگاهی، توبه و تلاش مستمر امکان‌پذیر می‌شود و نتیجه آن، آرامش و سعادت پایدار در دنیا و آخرت خواهد بود. این فرار، اغلب از ترس از دست دادن لذت‌های موهوم یا سختی‌های ظاهری است، حال آنکه آرامش حقیقی در گرو رها کردن این ترس‌ها و پناه بردن به آغوش پروردگار است. این فرار از معنویت، به تدریج انسان را به موجودی مصرف‌گرا، بی‌هدف و پریشان تبدیل می‌کند که هرچه بیشتر از ریشه فطری خود دور می‌شود، بیشتر در دریای اضطراب و پوچی غرق می‌گردد. قرآن، بارها انسان را به بیداری و بازگشت دعوت می‌کند، دعوتی که نه برای محدود کردن، بلکه برای رها ساختن روح از قیدهای اسارت دنیوی و پرواز به سوی کمال بی‌کران است. واژگان: 850 کلمه

آیات مرتبط

داستانی دلنشین

گویند در روزگاران قدیم، تاجری توانگر بود که ثروت فراوانی داشت، اما هرگز آسودگی خاطر نداشت و همواره در پی افزودن بر دارایی‌هایش بود. او در بستر خواب، به جای آرامش، تنها اندیشه‌های کسب‌وکار و افزایش ثروت در سر داشت. شبی از غم و اندوه بسیار، خواب از چشمانش ربوده شد و با خود گفت: «چرا با این همه دارایی، آرامش ندارم، حال آنکه درویشی را می‌شناسم که با تکه‌ای نان خشک، شاد و آسوده دل می‌خوابد؟» او صبحگاه نزد درویش رفت و حال خود بازگفت. درویش لبخندی زد و گفت: «ای دوست، تو در زندان زر و سیم خویش اسیری، اما من آزادم که هیچ ندارم و به همان، قناعت کرده‌ام. آرامش، نه در افزودن بر دنیا، که در رها کردن تعلقات آن و رو کردن به آنچه پایدارتر است، نهفته است.» تاجر از سخن درویش متأثر شد و دریافت که دلبستگی بی‌حد به دنیا و غفلت از روح و حقیقت وجود، او را از چشیدن طعم شیرین معنویت و آرامش درونی محروم ساخته است. او تصمیم گرفت تا از آن پس، به جای انباشتن مال، دل خود را با یاد خدا و احسان به خلق، آباد کند و دریافت که گنج حقیقی، در درون آدمی است و تنها با روی آوردن به آن است که می‌توان از رنج‌ها و اضطراب‌ها رها شد. او آرامش را در معنویت یافت، نه در ثروت.

سوالات مرتبط